زمستانی سردکلاغی غذانداشت تا جوجه هایش راسیرکند.گوشت بدنش رامیکندوبه جوجه هاش میخوراند.زمستان تمام شدوکلاغ مرد!امابچه هایش نجات یافتندو سرانجام گفتند:اخیش خوب شد مرد،راحت شدیم ازاین غذای تکراری!واین است واقعیت تلخ روزگار!!!